بسم ربّ الشهداء و الصدیقین
حاج قاسم عزیز ، اواخر فروردین بود که خوابت را دیدم، چه خواب شیرینی! هیچ وقت خوابی به این شفافی و پر از حواس ششگانه ندیده و نچشیده بودم. با همان لبخند همیشگی و چهره شادابت آمدی به خانهمان. ظاهرا جلسهای خانوادگی بود، آمده بودی به شهدای منتسب به خانه ادای احترام کنی. به دایی شهیدم سیدجلال سجادی، به دایی شهید همسرم یدالله سلطانی، به پسرخالههای شهیدم مهدی و محمدرضا صالحی و محسن باقریان ، به پسر عمه شهیدم محمدمهدی آفرند و به پسرعموی شهیدم محمدسعید کشمیری.
دست مهربانت را روی سر بچههایم کشیدی و سرشان را بوسیدی. قلبم مثل گنجشک میزد، زبانم قفل شده بود. ناگهان دستم را گرفتی و به دنبال خودت کشیدی و گفتی: « بیا، بیا بشین، دو سه تا خاطره خوب از شهید آفرند برات بگم. » نشستی روی مبل کنار پنجره. نشستم کنارت، دست چپم توی دستت بود. آنقدر ذوق زده و دستپاچه بودم که دستم میلرزید. همان طور که دست چپم درگیر دستان گرم و مهربانت بود، با دست راست توی جیبهایم را گشتم و گوشیام را بیرون کشیدم.
شروع کردی به تعریف کردن: « یه خاطره خوب از دوران دبیرستانش دارم که ... » تند، تند برنامههای گوشی را میگشتم ، آنقدر ذوق زده بودم که نمیتوانستم برنامه ضبط صدا را پیدا کنم. شما گفتی و گفتی ، من بیچاره هراسان از ضبط نکردن صدای شما از خواب پریدم.
تا روزها بعد سرشار از لذت این خواب بودم، ای کاش دوباره میآمدی به خوابم و خاطرهات را کامل میکردی. انگار تقدیم کردن کتاب شب حنظله ها را از من ناچیز قبول کردهای، امید دارم که اینگونه باشد. امید دارم در جمع دوستان شهیدت و در کنار روحانی شهید محمدمهدی آفرند مرا به نیکی نزد مولایمان اباعبدالله علیه السلام یاد کنید و دعایم کنید تا فکر و روح و قلمم در راه اسلام و قرآن و شهدا به پیش برود. حاج قاسم عزیز ، پسر عمه شهیدم از شما چیز جز شفاعت نمیخواهم و صد البتّه التماس دعای شهادت ان شاءالله در رکاب حضرت.
اینستاگرام قلدر و قمارباز به علت ابراز ارادت های مکرر به سردار شهید حاج قاسم سلیمانی پیج های قبلی مرا مسدود کرد. لطفا پیج جدید را حمایت کنید.
مطالب مرتبط: