روایت زندگی سه شهید غواص از گردان ۴۱۰، گردانی که حاج قاسم سلیمانی آن را ستارهی درخشان لشکر۴۱ ثارالله نامید.
کتاب «ساحل خونین اروند» روایتی داستانی از خاطرات سه پسرخالهی غواص، شهید محسن باقریان و شهیدان مهدی و محمدرضا صالحی است که توسط رضا کشمیری به رشته تحریر در آمده است.
سردار شهید حاج قاسم سلیمانی درباره گردان ۴۱۰ میگوید:
« گردان ۴۱۰ یک ستاره درخشان در لشکر ۴۱ثارالله بود. ستاره زهرهای بود که همه نور آن را میدیدند... دلیل برجستگی این گردان یکی فرماندهان آن بودند و دیگری بچههایی که آنجا تجمع کرده بودند که عصاره به تمام معنای فضلیتهای مختلف بودند. ... وقتی وارد گردان میشدیم نمیتوانستیم تصور کنیم که اینجا حوزه علمیه است یا نشانههای کوچکی از صدر اسلام است یا فضای کعبه است که تعدادی مشغول ذکر و دعا هستند. »
ساحل خونین اروند، روایت زندگی سه شهید غواص
باشگاه خبرنگاران جوان:
روایت سه پسرخاله شهید را در «ساحل خونین اروند» بخوانید
این اثر گوشهای از حوادث ابتدایی جنگ هشت ساله را در بندر چابهار روایت میکند؛ روایتی گاه طنزآمیز، گاه جدّی و شگفتانگیز! روایتی کوتاه، از نقش بسیار مهمّ و راهبردی سردار شهید حمید قلنبر در کنترل و مدیریت طوایف مختلف اشرار و راهزنها.
این کتاب روایتی داستانی از خاطرات #حجت_الاسلام_والمسلمین_دکتر_حسین_جلالی نماینده فعلی مردم شریف رفسنجان و انار در مجلس شورای اسلامی است که با شروع جنگ به همراه تعدادی از بسیجیان رفسنجان داوطلبانه به بندر #چابهار اعزام میشوند.
تعدادی از سرفصلهای کتاب: درخت عجیب ، حلبیهای طلایی، اولین ناکامی، حمله به ناو کیتی هاوس ، طعم خر مرده! ، اسارت و اعجاز اشک.
متن پشت جلد : - صبح روز عاشورا بعد از خوردن صبحانه، ناگهان یک هلیکوپتر فرماندهی ژاندارمری از بالای سرمان عبور کرد. صدای آن باعث ترس و نگرانی اشرار شده بود. فهمیدم قصد کشتن مرا دارند، بلافاصله گفتم: یه کم صبر کنین. هنوز که اتفاقی نیفتاده، یه هلیکوپتر گشتی ژاندارمری است داره ردّ میشه... کاری به ما نداره.
رییس اشرار گفت: نه! این همون هلیکوپتریه که تو میگفتی... دوستت رفته و اونو آورده.
هر چه گفتم، قبول نکرد. متوسل به حضرت زهرا سلام اللـه علیها شدم و در حال خودم بودم که ناگهان به او خبر دادند که دو نفر را با دوربین دیدهاند که به طرفشان میآیند. موقّتاً از کشتن من صرف نظر کرد و به تفنگ چیهایش گفت : هر چی میخواد بهش بدین... از گوشت آهو گرفته تا هر کوفت و زهرمار دیگه... تا چند ساعت دیگه تیر بارونش میکنیم!
مطالب بیشتر:
به نام خالق هستی بخش
در این روزهای دلگیر کرونایی و اوضاع پیچیده اقتصادی باید کمی از فضای مسموم مجازی فاصله بگیریم و دل به کتاب بدهیم. کتاب خوب ذهن را جلا میدهد. تمرکز از دست رفته در پشت گوشی و تلویزیون و ... را به ما برمیگرداند.
معرفی چند کتاب خوب:
پاییز فصل آخر سال است / نسیم مرعشی
میتوانید کتاب گلوله های داغ را با تخفیف ۳۰درصد از سایت انتشارات شهید کاظمی تهیه فرمایید.
بخشهایی از خاطرات خودنوشته حضرت آقا در کتاب خون دلی که لعل شد :
در مسیر، یک افسر جوان که به گستاخی و وقاحت معروف بود، مرا دید و از دور به تمسخر صدا زد: آشیخ! ریشت را تراشیدند؟ و من فوراً پاسخ دادم: بله، سالها بود که چانهی خود را ندیده بودم و حالا الحمدلله میبینم! و بدین ترتیب اجازه ندادم خشنود ودلخوش شود. (ص۹۴)
یک روز پسرم مصطفی را که دوساله بود، به زندان آوردند. یکی از سربازان دوان دوان آمد و گفت: پسر شما را آوردهاند... مصطفی را گرفتم و بوسیدم. کودک، به علت اینکه مدتی طولانی از او دور بودم، مرا نشناخت؛ لذا با چهرهای گرفته و اخم کرده و حیرت زده به من مینگریست! سپس زد زیر گریه. به شدّت میگریست. نتوانستم او را آرام کنم... این امر به قدری مرا متأثر ساخت که تا چند روز بعد نیز همچنان دلآزرده بودم. (ص۱۵۱)
شلّاقهایی با ضخامتهای مختلف به سقف آویخته بودند که ضخامت آنها یک انگشت، دو انگشت و یا بیشتر بود. یکی از آنها شلاقی برداشت و شروع کرد به زدن به پاهایم. آنقدر زد که خسته شد. فرد دیگری شلاق را گرفت. او هم زد تا خسته شد. نفر سوم شروع کرد به زدن. و به همین ترتیب ... (ص۲۱۰)
زندانی، جز برای رفتن به دستشویی و یا اتاق بازجویی ، اجازهی خروج از سلول را نداشت. گفتم که رفتن به دستشویی فاجعه بود. اما بازجویی، دیگر قابل توصیف نیست. گفتم که یک روز در سلول ماندن، برابر یک ماه ماندن در بند عمومی است. حالا میگویم یک روز بازجویی شدن، برابرِ گذراندن یک ماه در سلول انفرادی است. (ص۲۴۱)
مطالب بیشتر:
چند نکته مهم درباره کتاب خواندن و نویسنده شدن :